لائودزی در بند 38 گوید:
راستی اعلی راستی نمیورزد، پس، واجد راستی و دِه است.
راستی اسفل از راستی ورزیدن دست نمیکشد، پس، فاقد راستی و دِه است.
فغفور شِوئِندزُنگ در شرح گوید:
مراد از دِه وجهِ عینیِ دائوست. جّوانگدزی (فصل 12) گوید: «آنچه موجودات بدان حیات یابند، آن را دِه نامند». زمانه بالا و پایین دارد و ناب و دُرد، پس، دِه و راستی را هم بالا و پایین است و اعلی و اسفل دارد. گذشتههای دور خلوص و سادگی در کار بوده است. کاربست دِه ظاهر نبوده است، چندانکه آن را بدون دِه و راستی توان گفت، پس، گفته شد: «راستی نمیورزد». و چون دِه و راستی همراه با اخلاص از بین نمیرود، بیفعل صفا را ظهور میبخشد، از اینجا گفته شد: «واجد راستی و دِه است».
امّا دِه و راستیِ اکتسابی رو به انحطاط مینهد و اندک اندک نامآوری و میل به کاربست پدید میآید. اگرچه دل محل ظهور دائو باشد، نشانههای درآویختن به فعلْ پیدا آید. چندانکه آن را چنگ زدن به دِه و راستی میتوان نامید، پس گفته شد: «دست نمیکشد». و چون به فعل درمیآویزد، تکبّر در کار آید و نسبت به غیر بیتفاوت گردد. از اینجا گفته شد: «فاقد دِه و راستی است».
『上德不德,是以有德。下德不失德,是以無德。』 德者道之用也,莊子曰:物得以生謂之德,時有淳醨,故德有上下。上古淳樸,德用不彰,無德可稱,故云不德,而淳德不散,無為化清,故云是以有德。建德下衰,功用稍著,心雖體道,迹涉有為,執德可稱,故云不失。迹涉矜有,比上為粗,故云是以無德也。